تاریخ: ۱۴۰۲/۱۰/۵
شهید امدادگر سید احمد سید کشمیری


روایت زندگی

سید احمد فرزند محی الدین اول خرداد1343 در تهران متولد شد. دوران کودکی را در تهران گذراند. به مدرسه رفت. دوران تحصیل همیشه شاگرد ممتاز بود.

احمد سیزده ساله بود که همراه خانواده برای زندگی به مشهد آمد.

برای کمک به هزینه های خانه رفت سرکار. شاگرد تعمیرگاه خودرو شد. ورزشکار هم بود. رزمی کار می کرد.

نماز اول وقت می خواند؛ به جماعت و در مسجد. دوستان و برادرانش را هم به نماز اول وقت و جماعت تشویق می کرد.

حوادث سال57 که شروع شد، چهارده سالش بود. شجاعانه می رفت دنبال پخش شب نامه و دیوار نویسی. سید احمد هم مثل خیلی از مردم دیگر، آن روز ها کار و کسبش را تعطیل کرد. روزها با برادرانش سید محمود و سید قاسم می رفتند راه پیمایی و در برنامه های تشییع و تدفین شهدای انقلاب شرکت می کردند.

بهمن57 انقلاب اسلامی در کشور عزیزمان به حکومت رسید. پایگاه های بسیج که در مساجد راه اندازی شد او هم به عضویت این نهاد مردمی در آمد. در امور فرهنگی پایگاه مشارکت داشت و شب ها از کار مکانیکی که تعطیل می شد، برای گشت و نگهبانی می رفت.

در کتاب خانه ی پایگاه بسیج عضو شد. کتاب های زندگی ائمه اطهار(علیهم السلام) و بزرگان دین را امانت می گرفت و مطالعه می کرد.

به جلسات دعا و هیئت های مذهبی علاقه ی خاصی داشت. حضور در هیئت و جلسه های سخنرانی جزو برنامه هایش بود. از محضر علمای دینی مشهد بهره می گرفت.

مداحی را تمرین می کرد. کم کم داشت یک جوان مومن و انقلابی دو آتشه می شد که جنگ تحمیلی شروع شد.                                 

برادرش سید محمود که یک سال از سید احمد کوچک تر بود زود تر خودش را به جبهه رساند.

سید احمد هم از طریق هلال احمر دوره امدادگری گذراند. خانم منصوره حامد تابعی، مادرش می گوید:(( برگه رضایت نامه را آورد خانه، پدرش امضا کند. من و همسرم چیزی نگفتیم. راضی بودیم.

پدر بزرگ سید احمد از او خواست دوماه صبر کند تا برادرش سید محمود برگردد، بعد او برود.

قبول نکرد. مثل ابر بهار اشک می ریخت. بدون توجه به خواسته ی پدربزرگش فقط تکرار می کرد:(( بابا جان شما را به خدا برگه ام را امضا کنید.))

حاج محی الدین که برگه را امضا کرد، انگار بال در آورده باشد بلند شد و رفت؛ بدون خداحافظی.

یک جعبه شیرینی گرفتم، با دخترم صدیقه، رفتیم راه آهن بدرقه اش. تا مارا دید آمد جلو، جعبه شیرینی را گرفت. تشکر کرد و گفت:(( شما بروید.)) خیلی غیرت داشت. دوست نداشت جایی باشیم که چشم نامحرم به ما بیفتد. رفتیم، بدون وداع. فکر نمی کردم آخرین دیدارمان باشد.))

سید احمد به جبهه جنوب اعزام شد. در عملیات رمضان به عنوان امدادگر شرکت کرد و بیست و سوم تیر61 در پاسگاه زید به فیض شهادت نایل شد.

هنوز اثری از پیکر شهید به دست خانواده اش نرسیده است.

سال67 که پیکر برادرش سید محمود تفحص شد و برگشت، به خواست پدر سید احمد را هم به طور نمادین تشییع کردند.