همه رفتند ما جامانده ایم
می گویند باید بطلبد و طلبید
همکارانم عازم کربلا شدند و ما جاماندیم
قاسم صدیقی هرروز برایمان چای می آورد روزهای آخر شعف
عجیبی داشت ، هر که به او می گفت خوش بحالت عازم کربلایی ، فقط یک جمله می گفت :
آقا خودش باید بطلبد.
سمانه دروگر که تا روزهای آخر باورش نشده بود که
عازم کربلاست بالاخره موبایل را
برداشت و شروع کرد به خداحافظی .
گفت خاله هایم می گویند غصه نخوری خاله جان ، خودمان
برایت آش پشت پا می پزیم
او اشک می ریخت و می گفت آخر بجای مادرم زیارت می
روم
دکتر اکبری هم این روزها دیدن داشت روی زمین راه
نمی رفت
آرش علایم همچنان با لبخندهای بلندش که تا نوک چانه
اش کش می آمد ثبت نام ها را انجام می داد حسش بقدری دلنشین بود که گویا مجوز
کربلای همه را او امضاء می کند
در این میان یک نفر بیدار بود بیدارتر از همیشه او
عربی صحبت می کرد و چه خوش آیندش بود که مترجم زائران حسین می شود
فاطمه بیدی هم عازم شد مطمنم تا پایش به کربلا نرسد
باورش نمی شود که کربلا رفته است
برهانی بین زمین و آسمان گیر کرده بود او با حال
دلش رفت
قریب به 170 نفر از جوانان امدادگران ، داوطلبان و
پرسنل هلال احمر سرزمین خورشید( خراسان رضوی ) اینبار برای مرهم نهادن بر پاهای آبله بسته
زائران پیاده حسین بالغ بر 17 روز در چادرها و مراکز درمانی هتل نبا در شهر نجف و
در مسیر نجف به کربلا عمود 1092 به زائرانش خدمت می کنند
آری آنها رفتند
تا فرات را رد کنند و به حسین برسند
خدمتتان مقبول بین الحرمین فراموشمان نکنید
و چه خوب انسانهایی وجود دارند که در راس یک سیستم
می نشینند و مدبرانه و دلسوزانه دل کسانی را شاد می کنند و فقط منتظر نجوای جدشان
هستد تا لبیک بگویند