آزاده سرافراز "مجید نظری" دارای دکتری تخصصی تاریخ تمدن اسلامی که پیش از این به عنوان معاون اداری و پشتیبانی هلال احمر خراسان رضوی خدمت می کرد ، از سالهای اسارت خود به عنوان دوران عرفانی و خودسازی زندگی خود یاد می کند.
او را می شناسم اوایل خدمتم در هلال احمر بود که او را دیدم ، چهره ای محجوب و پر از انرژی ، آرامشی عجیب در کلام و رفتارش موج می زد.
وقتی نامش را در لیست جانبازان هلال احمر دیدم بی درنگ با او تماس گرفتم و مصاحبه ای را اغاز کردم .
از خودتان بگویید و اینکه چطور شد که تصمیم گرفتین به جبهه بروید
با عرض سلام و ادب ، این حقیر مجید نظری متولد 46 ، آزاده و جانباز40 درصد، معاون اداری پشتیبانی اسبق هلال احمر استان خراسان رضوی و اکنون استادیار دانشگاه با مدرک دکتری تخصصی تاریخ تمدن اسلامی هستم.
مرا عهدی است با دوست که چون بستم نشکستم
در گرماگرم عملیات خیبر سال63 بود که در حین تحصیل دروس دبیرستانی و علوم حوزوی، دوره کمکهای اولیه را گذراندم و در تابستان به عنوان امدادگر بسیجی با امضای جعلی پدرم که در مأموریت بود عازم جبهه شدم تا بخشی از دینم را به مردم و میهنم ادا کنم. تا اینکه
در عملیات عاشورا در ایام محرم مورخ 27/7/1363 اسیر شدم
از خاطرات خود در جبهه برای خوانندگان ما بگویید
روزی فرمانده به من که نوجوانی تازه وارد بودم گفت اگر در مواجهه با دشمن در شرایط بحرانی، فرمان عقب نشینی آمد و چند مجروح در مقابلت بود چه می کنی؟ پس از مکثی گفتم به وظیفه انسانیم عمل می کنم و به مداوا می پردازم! اتفاقا دوره سه ماهه پشتیبانی جبهه که تمام شد و سخن از ترخیص بود به خانواده نامه نوشتم که یک هفته دیگر برمیگردم مشهد. اما یک دفعه گفتند یک عملیات برای فریب دشمن داریم لذا همه آماده شدیم و در حالی که در منطقه سه راه حسینیه اهواز آبادان مستقر بودیم شبانه با اتوبوس های استتار شده گلی به ارتفاعات پشت مهران منتقل شدیم و در همان شب پیاده از خط مرزی برادران ارتشی گذشتیم که التماس دعا داشتند و می گفتند این نارنجک را هم از طرف ما پرتاب کنید. مسیر را در دل شب از روی یک نوار سفید به طرف دشمن ادامه می دادیم که گاها دشمن منور می زد و دشت روشن می شد و ما سریعا با خیز 5 ثانیه می خوابیدیم که جلب توجه نشود تا رسیدیم به تپه های قرارگاه تاکتیکی. دقایقی فرصت بود که در سحرگاهان از طریق ستاره های دب اکبر جهت قبله را یافتیم و اولين نماز خوف را نشسته که شاید آخرین نماز تا اولین وصال به حق باشد خواندیم و سپس دست در گردن یکدیگر در حالیکه کلاه هایمان بهم می خورد حلالیت می طلبیدیم. چه شکوهی اشک آلود از شهادت طلبی که در وصف نمی گنجد! یعنی واقعا چند لحظه دیگر دنیا برای بعضی ها به پایان می رسد و به ملکوت اعلی می پیوندند؟! تقدیر چه برای ما رقم می زند؟!
مجددا همه آماده حرکت شدیم و تا پشت تپه هایی که دشمن در سنگرهایشان مستقر و خواب بودند رسیده و موضع گرفتیم تا دستور حمله با بی سیم صادر و با ندای الله اکبر یورش بردیم که تیر اندازی از دو طرف شروع شد آسمان از رگبار انواع گلوله ها درخشش خاصی پیدا کرده بود و نارنجکها بود که در سنگرها پرتاب می شد لذا در این بین نیروی پیاده دشمن پس از مقداری مقاومت از ترس جان پا به فرار گذاشتند و به لطف خدا ما بر بلندیها مستقر شدیم. اما در صبحگاهان برنامه دشمن بر پاتک همراه با محاصره میدانی برای بازپس گیری مواضع بود که منجر به شهادت و جراحت برخی از دوستان شد که دستور عقب نشینی تاکتیکی صادر گردید و دوستان عقب نشینی کردند و از معرکه رها شدند
شما در ان لحظه چه کردید
من چون با تنی چند از مجروحان مواجه شدم با خود گفتم الآن همان لحظه جانفدایی است و مشغول پانسمان همرزمانم شدم
آن لحظه ، لحظه ای بود که آرزویش را داشته باشید؟
اری آن لحظه که همرزمانم را پانسمان می کردم محاصره تنگ تر شد و پس از ساعتی که فقط فرصت یافتیم دعای توسلی بخوانیم اسیر شدیم.
شما پس از چند سال اسارت آزاد شدید ؟
من پس از 6 سال اسارت با همان مجروحان که سلامتشان را باز یافته بودند عزتمندانه به آغوش میهنمان بازگشتیم.
چرا وقتی حرف از جنگ می شود نسل شما اول از معنویت جبهه و ارزوی شهادت می گوید؟
در دایره تقدیر ما نقطه تسلیمیم لطف آنچه تو بنمایی حکم آنچه تو فرمایی. این یک مرحله بلند عرفانی از مکتب امام حسین (ع) است که جمعی عاشقانه و عارفانه حاضرند مرگ را در آغوش بگیرند چرا که امام حسین علیه السلام فرمود :
"من کان فینا باذلا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا"
آنکه خون قلبش را تنها برای ما بذل میکند و خود را با دیدار با خدا آرام کرده است
با ما سفر کند..
لآن چگونه می جنگید؟.
از ابتدا جنگ یک بعدی نبود مرحله اول جهاد اصغر بود یعنی مقابله با دشمن ظاهری
در مرحله دوم جهاد اکبر بود یعنی جهاد با هوای نفس و در مرحله سوم که همان مرحله ای است که هم اکنون در آن می جنگم جهاد علمی است که قران از آن تعبیر به جهادکبیر می کند یعنی باید در مقابله با نحله های انحرافی فکری ، سطح علمی و اعتقادی خود را ارتقاء بخشید ما در زمان اسارت یک جامعه علمی طراحی کردیم افراد بی سواد را سواد اموختیم بطوریکه بعد از برگشت به ایران فرد بیسواد در مقطع پنجم ابتدایی ثبت نام کردند و حتی آنهایی که در مدارج علمی بالاتر بودند شروع به آموزش زبانهای مختلف کردند من خودم عربی مید انستم و اموزش می دادم و دو زبان فرانسوی و آلمانی را نیز در زمان اسارت فرا گرفتم هم اکنون می نویسم تدریس می کنم و در جبه جهاد علمی در جهت ارتقاء علمی خود تلاش می کنم
آقای دکتر چه تالیفهایی تا کنون داشته اید ؟
علاوه بر ثبت مقالات علمی در پایگاه جهانی isc 6کتاب با عناوین ذیل منتشر کردم
کتاب تاریخ تحلیلی جنگ های صلیبی و تحولات صلیب سرخ و هلال احمر
بهداشت روانی در حوادث، رهاوردهای بازرگانی شرق و غرب در قلمرو جنگ های صلیبی، جلوه های ایثار و مقاومت در جبهه و اسارت، اخلاق اسلامی، کسب و کار در نظام اقتصاد اسلامی.
و تلاش مستمر دارم در نوشتن مقاله های علمی و ... چرا که هرجا علم باشد عزت قدرت ثروت و معرفت هم هست
در حال حاضر مجروحیت شما کامل برطرف شده است و مشکلی ندارید؟
از عوارض سختی اسارتم می توانم فقط به 6 جراحی که انجام دادم اشاره کنم و اینکه تا حدی بهبودی نسبی پیدا کرده ام
تأثیرگذارترین افراد در زندگیتان را چه کسانی میدانید؟
فردی که برای بصیرت افزایی از او بسیار آموختم و معلم انقلاب بود شهید رضا فراهانی دومین استاد علوم حوزوی حجه الاسلام والمسلمین اسماعیل صرافیان و شهید هم رزمم سیدمحمد مهدی سیدین و شخصیتهای برجسته کشورم رهبر معظم انقلاب امام خمینی (ر ه) شهید مطهری دکتر چمران و شهید بهشتی بودند
در انتها چند بیت دلی برای ما زمزمه کنید
اشعاری در رثای شهدای دفاع مقدس زمزمه زندگی من است .
شکسته سرو باغ آشنایی چه سنگین است بار این جدایی
همه کوچه به کوچه حجله حجله وطن از خون پاکان گشته دجله
پرت در خون کشیدند ای چکاوک تو را ای نازنین منزل مبارک
تهیه و تنظیم : خدیجه صفدری