شهید حسن مقدس معروف
به مسعود احمدی مقدس ، قاضی انقلابی بسیجی
متولد 1344 ، شهادت
یازدهم مردادماه 1384 معاون دادستان تهران و قاضی دادگاه انقلاب اسلامی تهران بود
که به وسیله دو جوان مسلح ترور و به درجه رفیع شهادت نائل شد
این را میدانم غم
برادر از دست دادن با هیچ غم دیگری قابل مقایسه نیست . و امروز سالروز شهادت برادر
شجاعتان ،قاضی مقدس است ، از او برایمان بگویید :
گویا منتظر بود ،دامن
پر از خاطره های اشک الودش را برای کسی بگشاید ،بی مقدمه گفت:
برادرم کسی هست که
وقتی دخترم وکالت قبول شد دو ساعت تمام پای تلفن با دخترم صحبت می کرد که شغلی که
تو قبول شدی بسیار باید حواست را جمع کنی ،شغلی هست که به براحتی رشوه می دهند تا
حقی را ناحق کنی ، به راحتی تو را می خرند تا حق را باطل جلوه دهی ویا باطلی را
حق ....
این صحبتهای برادر
شهیدم بقدری بر دخترم تاثیر گذاشته که می گوید هر پرونده وکالتی که بررسی می
کنم یاد صحبتهای دایی ام میفتم که مبادا
حقی ناحق شود
چگونه از شهادت برادرتان مطلع شدید ؟
از تلویزیون زیرنویسی پخش شد ،نوشته بود ،مسعود
مقدس ترور شد .بلافاصله تلفن برادرم را گرفتم خاموش بود به همسرش زنگ زدم و پرسیدم
اینکه داداش ما نیست درسته؟
و خانمش گفت :مگر
معاون دادگستری تهران کسی غیر از برادر تو هست ؟مگر مسئول بسیج دادگاه تهران کسی
دیگری غیر از برادرت هست؟
و ان موقع بود که ...
همسرش چگونه شهادت برادرتان
را متوجه شد؟
خانم برادرم در
اشپزخانه بود که فرزند کوچکش گفت :مادر ترور یعنی چه ؟و همسرش بادلهره سمت تلوزیون
می رود و متوجه میشود که همسرش را ترور
کردند.
از خصایص و اخلاقیات
برادر شهیدتان بگویید.
هروقت پدرم ،سرموضوعی باهاش بحث می کرد سرش را
پایین می انداخت و اجازه می داد پدرم حسابی تخلیه شود و بعد چند بار در طول سالن قدم می زد و در نهایت
می گفت :پدر کاری نداری و بعد با احترام خانه را ترک می کرد
او خیلی احترام پدر و مادرم را داشت هر ماه سه
مرتبه مشهد می امد و به دیدن پدرم و مادرم می رفت و بعد به اتفاق پدر و مادرم به
حرم می رفتیم
یک خاطره دلنشین از
قاضی مقدس ما را مهمان کنید.
یک ماه به شهادتش
مانده بود که کربلا رفت و از کربلا تعداد زیادی با خودش کفن اورد . از برادرم
پرسیدم این تعداد کفن برای چیست ؟ او گفت :می خواهم به همه کفن بدهم که به آنها
بگویم ان چیزی که با خودمان می بریم ، فقط همین یک کفن است و بس.
مقدس که با بغض از
برادرش صحت می کرد ،ادامه داد :
نزدیک عید برادرم
پرونده های زیادی را با خود به منزل می آورد دلیلش را می پرسیدیم ،می گفت :زودتر
به این پرونده ها رسیدگی کنم که ایام عید این افراد بتوانند کنار خانواده هایشان
باشند
مقدس که لبریز از
خاطره بود افزود : برای تشییعش ادمهایی امده بودند و به نیکی از او یاد می کردند
همکارانش می گفتند :او همیشه اضافه کار خودش را صبحانه می خرید ومجتمع قضایی را
صبحانه می داد می گفتم؛ داداش راننده یا حداقل یک محافظ بگیر و او در جواب من می
گفت : مگر خون محافظ من رنگین تر از خون من است
اگر من لیاقت شهادت
داشتم همان روزهایی که در جبهه بودم باید شهید می شدم
مقدس بغضش ترکید و گفت :بالاخره برادرم به
ارزویش رسید و جلوی درب دادگاه ترور شدو به شهادت رسید.
اری شهید حسن مقدس
،معروف به قاضی احمدی مقدس که زندگی او سرشار از درس اخلاق و انسان مداری است در
چنین روزی به درجه رفیع شهادت نائل شد .
مصاحبه
کننده :خدیجه صفدری