روایت زندگی
حسین تقوائی گنج علی فرزند جواد، نهم تیر1342 در مشهد متولد شد.
حسین پسر ارشد خانواده، در دامان پدر و مادری مذهبی و انقلابی که عاشق اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) بودند رشد کرد و پرورش یافت.
تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ای اسلامی به نام دبستان منوچهری شروع کرد. همراه پدر در جلسات مذهبی شرکت می کرد و با معارف دینی آشنا شد.
نمازهایش را در مسجد و مدرسه به جماعت می خواند. مادرش، رقیه میری تعریف می کند:((
حسین با صدای خوبی که داشت، در نماز های جماعت مسجد و مدرسه مکبری می کرد. چند بار از مدرسه برای تشویق جایزه داده بودند بهش.))
علاقه ی زیادی به مطالعه داشت. کتاب های علمی و مذهبی را مطالعه می کرد.
پانزده سالگی تحصیل در رشته ی بهیاری را در دبیرستان بهیاری خیام مشهد آغاز کرد. این فصل زندگی حسین با مبارزات ملت مسلمان ایران علیه رژیم شاه گره خورد. با چند نفر از هم کلاسی هایش نوار های سخنرانی سیاسی امام(ره) را تکثیر و بین دیگر دانش آموزان توزیع می کردند. چندین بار به خاطر شعارهای انقلابی و شرکت در برنامه های تظاهرات توبیخ شدند.
انقلاب که پیروز شد، با جمعی از دانش آموزان پایگاه بسیج و انجمن اسلامی مجتمع بهیاری خیام را راه انداختند. هم درس می خواند هم می رفت سرکار. شب ها در قسمت اتاق عمل بیمارستان امام رضا(ع) مشغول بود.
جوان خدا ترس و با تقوایی بود و لحظه ای از کمک به پدر و مادر در انجام امور مختلف خانه غفلت نکرد. پدرش که به رحمت خدا رفت، خودش را وقف مادر کرد. هرکاری که مادر به او محول می کرد با جان و دل قبول می کرد.
سال1358 با دختر دایی اش خانم فاطمه پیله ور ازدواج کرد. ثمره این ازدواج دو فرزند به نام های سعید و صفیه است.
فاطمه پیله ور ویژگی های اخلاقی حسین را این طور روایت می کند:((
حسین هیأتی بود. از بچگی هیأتی بزرگ شده بود. با دعا مأنوس بود. شب های چهارشنبه و شب های جمعه در جلسات دعا شرکت می کرد. خیلی وقت ها در خانه میزبان هیأتی ها بودیم. ارادت ویژه ای به اباعبدالله(ع) داشت ودر دستگاه امام حسین(ع) نوکری می کرد. عاشق امام خمینی(ره) بود. می گفت آرزو دارم فدای اسلام و قرآن و رهبرم بشوم.
حسین اردیبهشت ماه سال1360 از طریق هلال احمر به منطقه عملیاتی سوسنگرد اعزام شد.
در عملیات الله اکبر وظیفه ی امدادرسانی به مجروحان را به عهده گرفت. مدت مأموریتش که به اتمام رسید به مشهد برگشت. اما چند روز بیش تر نماند. خیلی زود برگشت.
می گفت:(( حضور در جبهه و کمک رسانی به رزمندگان اولویت اول است.))
در اعزام سوم مجروح شد. ترکش به ابرویش خورده بود. از بیمارستان که مرخص شد، ساکش را بست برگردد. فاطمه پیله ور همسرش می گوید:(( می دانستم این آخرین دیدار ماست. حسین دیگر آن حسین قبلی نبود. هیچ چیز نمی توانست مانع رفتنش شود. حال دیگری داشت. توی عالم دیگری سیر می کرد. گفتم: حسین جان، می دانم که این آخرین باری است که می بینمت. خندید. جواب داد: شهادت منتهای کمال است؛ نصیب هر کسی نمی شود. مگر این که خدا کسی را دوست داشته باشد که این فیض را نصیبش کند.
خواست شب جمعه هیأت را به خانه دعوت کنم. گفت خودش را می رساند.
مراسم دعای کمیل همان طور که خواسته بود در منزلمان برگزار شد. حسین نرسید آن شب. هیأتی ها عکس قاب شده اش که برای مراسم شهادتش آماده کرده بود، گذاشتند جلوی مجلس.))
هشتم آذر 1360 عملیات طریق القدس با هدف آزاد سازی بستان آغاز شد.
حسین در آن عملیات امدادگر بود ولی همراه رزمنده ها رفت تانک عراقی هارا منهدم کند. بر می گشت پشت خاکریز که ترکش خورد به قلبش. به آرزویش رسید.
پیکرش پانزدهم آذر1360 از مسجد بناها تشییع شد در گلزار شهدای بهشت رضا(ع) مأوا گرفت.