روایت زندگی
علیرضا اول بهمن سال1346 در مشهد دیده به دنیا باز کرد. قبل از رسیدن به سن مدرسه در مکتب، قرائت قرآن یاد گرفت. دوران دبستان را که طی میکرد، همراه پدر به جلسات آموزش علوم دینی هم میرفت.
قیام مردم علیه رژیم ستم شاهی که شکل گرفت؛ علی رضا ده، یازده ساله بود. همگام با مردم در تظاهرات شرکت میکرد.
انقلاب که پیروز شد، به بسیج پیوست. شبها در پایگاه نگهبانی میداد. همراه با دیگر بسیجیان شبها، گشتزنی میرفت. سال66 از دبیرستان شهید فرازی در منطقه مطهری شمالی، دیپلم گرفت.رشتهتجربی.
امتحانات آخر سال که تمام شد، دوره امدادگری گذراند. از طریق جمعیت هلال احمر به عنوان امدادگر، اعزام شد کردستان. دو ماه بعد برای ده روز به مرخصی آمد.
خانم سیده طاهره سجادی، مادرش نقل می کند:
علیرضا یک هفته بیشتر خانه نماند. گفتم: «چند روزی صبر کن تا پدرت از سفر برگردد، بعد برو. ما را بیسرپرست نگذار.» گفت: «مادرجان، سرپرست همه خداست. باید هرچه زودتر برگردم منطقه. منافقین و گروهک کومله هر روز از رزمندگان ما قربانی میگیرند. پیروزی ما وقتی است که همه دشمنان انقلاب ریشهکن شود.»
شهریور رفت. هفتم مهرماه خبردار شدیم، منافقین و کومله به پادگان آنها حمله کردهاند. همه رزمندگان را به شهادت رسانده، پادگان را آتش کشیدهاند.
از خواهرش مریم شنیده بودم که همان ها که آمده بودند در خانه؛ باز آمدند. نوبت اول خبر قبولی دانشگاهش را آوردند. میگفتند خودشان اسمش را دیدهاند.زده بودند روی دیوار کنار مدرسه. این بار هم خودشان دیده بودند. میگفتند خودش بوده. توی معراج، بین شهدا. بدنش سوخته بود. آنها ولی دوستشان را خوب میشناختند.
سیزدهم آبان پیکرش آمد معراج شهدای شهرک امام هادی(ع). از چهارراه خسروی تا حرم مطهر امام رضا(ع) روی دست مردم رفت. در گلزار شهدای خواجه ربیع، پیش دوستانش آرام گرفت.