47 سال از سال 47 گذشت ؛ یادی از زلزله مهیب 9 شهریور 1347 کاخک گناباد
آن کومه ها که پرتو عشق وامید داشت غیر از مغاک نیست
آن کلبه ها که خانه ی دلهای پاک بود جز تل خاک نیست
نام کاخک گناباد شاید با امام زاده محمد عابد گره خورده باشد. شاید به دالان ورودی به استان خراسان رضوی شهره شده باشد. شاید خیلی ها آن را با آبشار ، آسیاب های آبی و چنار معروفش بشناسند اما بعید است کسی نام این شهر را بشنود و یاد زلزله هولناک 3/7 ریشتری 9 شهریور 1347 نیفتد. روزی که هزاران انسان به آنی در خاک خفتند و ملتی را داغ دار کردند ، آری 47 سال است نام این شهر با زلزله، پیوند خورده است.
ساعت دو و نیم بعد از ظهر بود، آفتاب ظهر تابستان به دشت های وسیع خراسان می تابید روستاییان در خانه های خشت و گلی استراحت می کردند و شهرنشینان در خانه های خود بسر می بردند که فاجعه بزرگی اتفاق افتاد. این فاجعه زلزله بود. زلزله ای بمراتب شدیدتر از زلزله بویین زهرا که در منطقه ای وسیع تر از آن ده ها شهر و روستا را ویران کرده است. مرکز زلزله کاخک و گناباد گزارش شده است. در کاخک اثری از زندگی برجای نمانده است. از بعد از ظهر دیروز تا ظهر امروز زلزله پشت زلزله شهر ها و روستاهای شرق و مرکز خراسان را می لرزاند. در چند نقطه از قرا اطراف گناباد و کاخک شدت زلزله به حدی بوده است که زمین شکاف برداشته است. از هر خانه صدای شیون و زاری برآسمان بلند است، هزاران نفر از ساکنین قراء زلزله زده زیر آوار مانده اند که برای بیرون آوردنشان تلاش می شود....(روزنامه اطلاعات10/6/1347)
عشق وامید هم در گور شد ومصیبت وبلا جایگزینش شد ویاس وناامیدی بر شهر سایه افکند. در پهندشت این ویرانه که هنوز ناله های اندکی خاموش نشده بودند و توانسته بودند از چنگال دژخیم مرگ فرار کنند دوان دوان در پی گمشده ای می گشتند و با پنجه های زخمی شان خاک را کنار می زدند و هر از گاهی با جسد عزیزی روبرو می شدند . کودکی دوان دوان در پی مادرش و مادری ناله کنان در پی فرزندش .
خانه ویران زده وغمزده و پسری با مادرش خاک نشین شده بود و مردی رها شده از چنگال مرگ بر بالای جسد شریک زندگیش بانگ میزد که ای ظلمت سنگین پر از غم چه میدانی که شبها لب او گرم دعا بود و ای خانه متروک و ویرانه چه میدانی که هر لحظه به لبهای زنی در این خانه گلبانگ نام خدا بود
. مادری در جای دیگر در جستجوی دخترش پنجه های خسته اش را در خاک میبرد به امید اینکه پنجه های کوچک دخترش را در دست بگیرد ، اما افسوس که دخترش در خاک برای همیشه خفته بود و پنجه هایش برای همیشه بیحرکت شده بودند و لبهایش خموش و چشمانش رو به آسمان قفل کرده بودند .
کودکان رنگ یتیمی گرفتند و مادران به خاک سیاه نشستند و خانه هایی که روزگاری جایگاه دلهای پاک بود به تلی از خاک مبدل گشتند و کسانیکه روزگاری بر لبهایشان داستان عشق وعاشقی بود خود جزئی از داستان شدند .
و حال 47 سال از سال 47 گذشت و حال مائیم و بیمها و امیدهای این حادثه دلخراش ، یاد رفتگانش بخیر و روحشان شاد.
9شهریور 94 – سید مسعود هدایتی