تاريخ: ۱۳۹۷ دوشنبه ۲۰ فروردين ساعت ۱۲:۱۵ کد مطلب: 39456
 دیدار اعضای داوطلب جمعیت هلال احمرمشهد با خانواده شهید منا ، محسن حاجی حسنی کارگر
بیان گوشه ای از زوایای زندگی شهید از کلام مادر و پدر محترم ایشان – خاطرات مادر: محسن من از 3 سالگی همدمش قرآن بود. از سن 7 سالگی حائز رتبه بود، در سن 11 سالگی پس از کسب رتبه اول در مسابقات کشوری به مکه مشرف شدو در سن 16 سالگی به حج واجب رفت. محسن قاری و عامل به قرآن بود . او افتخار جوانان این نسل است او زیبایی چهره و صدای داوودی داشت. به عقیده من محسن پس از شهادتش متولد شده، و2سال و شش ماه سن دارد، و مردم با شهادتش اورا شناختند . یوسف من چون با قرآن بود خدا هم، اورا همیشه همراهی می کرد. خانه ما بسیار کوچک است ولی هر روز ما پذیرای مهمانهای زیادی از داخل و خارج کشور هستیم که دوست دارند محل زندگی و پرورش محسن را ببینند. خاطرات پدر: من آرزو داشتم که خود قاری برجسته ای شوم ولی روزگار و مسائل کاری طوری بود که زمینه فراهم نشد اما در مورد فرزندانم نهایت تلاشم را کردم، من سعی می کردم وقت فرزندانم به بطالت نگذرد و زندگی هدفمند با حفظ آرامش داشته باشند تا قرآنی تربیت شوند و البته بیشتر زحمت روی دوش همسرم بود، فرزندان من هر سه استاد می باشند و استاد یکدیگر بوده اند. محسن با کسب نمره 95/5 در مالزی حائز رتبه جهانی شده که تابه حال کسی موفق به کسب این نمره نشده است و مدرک دکترا از مالزی و شورای عالی قرآن ایران کسب نموده، مسلماً یاری خدا باعث کسب این موفقیتها شده است. محسن همیشه روی گشاده و خندان داشت بر پایی نماز اول وقت و انجام صله رحم برای او بسیار مهم بود، همیشه در حال مطالعه بود و پای تلویزیون نمی نشست و می گفت اینها عمر را بیخود تلف می کند، دنیا زود گذر است. سعی کنید اگر در کاری رضای خدا را می بینید در انجام آن شرکت کنید. دوستان او که از سراسر کشور به اینجا می آیند از خصوصیات او و کارهای خیری که او انجام داده می گویند که ما از آنها بی اطلاع بودیم به عنوان مثال در مسابقات تانزانیا به رسم مردم آنجا زمان تلاوت او برایش پول زیادی مردم هدیه دادند (16 میلیون تومان ) ولی ایشان قبول نکرده و گفته برای کودکان محروم اینجا هزینه کنید . ما بعد از شهادت محسن فهمیدیم که او حافظ کل قرآن بوده است. دو سال بود که رفتار محسن تغییر کرده بود و گویا که کوله بارش را برای رفتن بسته بود. مادر او میگفت : محسن سرباز بود و اجازه سفر خارجی نداشت ولی چون حج واجب هدیه مسابقه اش بود در روزهای آخر اعزام به حج گذرنامه اش آزاد شد و در یک فرصت بسیار کم مقدمات سفرش آماده شد وبه حج مشرف شد، او سفرهای زیادی داشت ولی ایندفعه در فرودگاه طور دیگری بود از گیت پرواز 3 بار برگشت و خداحافظی کرد که دل من در تب وتاب دیگری بود،شاید خدا می خواست که دیگر از پسرم دست بکشم و او را برای سفر آسمانی به دست فرشتگان بسپارم . مکه که بود هر روز تلفنی صحبت می کردیم بعد از حادثه جرثقیل در اطراف خانه کعبه به من گفت مادر سعادت نداشتم در اینجا شهید بشوم گفتم پسرم، ما در حال آماده کردن مقدمات آمدنت هستیم این طور صحبت نکن. روز آخر گفت، مادر به عرفات می رویم و اجرا دارم و نمی توانم تماس بگیرم گفتم به خدا می سپارمت. بعد از رسانه ها خبر شدیم که چه اتفاقی در منا صورت گرفته، خبری از محسن نبود می گفتند چون او را می شناسند وهابیون او را دزدیده اند. به حرم امام رضا رفتم و گفتم یاعلی بن موسی الرضا محسن من گم شده خودت اورا پیدا کن بعد خبر رسید که پیکرش پیدا شده،می خواستم از خانه بیرون بروم و سر به بیابان بگذارم، گفتم دیگر این جا نمی توانم با خاطرات محسن بمانم، مصطفی(پسرم) دستم را گرفت و به اتاق محسن برد و روضه حضرت زینب برایم خواند و گفت مادر صبور باش،صبور.
ارسال به دوستان  نسخه چاپی


نام:
پست الکترونیکی:
نظر شما:
کد امنیتی