امروز: ۱۴۰۳/۱/۱۰



پربیننده‌ترین ها
گفتگو
اوقات شرعی

تاريخ: ۱۳۹۶ يکشنبه ۱ بهمن ساعت ۹:۳۳ کد مطلب: 38287
 یادداشت مدیرعامل هلال احمر خراسان رضوی در فقدان نجاتگر فقید سید علی حسینی
چقدر خوب بود در میانه حوادث و بحران‌ها برای ما مردمان اتاقکی مخفی برای گریستن می‌ساختند تا از رنج حوادث و سختی آن در اتاقک‌های شبیه اتاقک اعتراف کلیساهای مسیحیان می‌گریستیم و به عجز و ناتوانی‌مان در پیش‌روی عظمت بحران‌ها و حوادث در خلوت اقرار و اعتراف می‌کردیم
! انگار بهمن؛ روی موهای ما هم نشست
اول: صبح جمعه بود. سرخوش از حس راحتی و آسایش پس از یک هفته کارهای روزمره و مستمر و حالا دراز به دراز وسط اتاق پهن و وارفته. همچون همگان در کندوکاوی بیهوده و بی‌ثمر در لابه‌لای صفحاتی نه بر حقیقت و کاغذ و چوب بلکه در صفحاتی از بیخ و بن مجاز و غیرحقیقی و شیشه‌ای که این روزها کار همگان دست‌بردن بر شیشه است و تفحص بر مجاز. در میان مجاز و حقیقت ناگهان صدای صفحه شیشه‌ای به مهیبی برآمد و از مجاز و دنیای سطحی و دم‌دستی‌اش به صدای حقیقی «رسول زارع » به خود آمدم: «آقای دکتر بچه‌های گروه آزادگان، گویی گرفتار بهمن در اشترانکوه شده‌اند. سیدعلی حسینی خودمان هم با گروه است.» از چندوچون ‌پرس‌وجو کردم و با عجله و دستپاچگی با شاهین فتحی تماس گرفتم. در لحظاتی گفت‌وگو با شاهین دلهره و تشویش چون هجوم سیل و آوار بر دلم فرو ریخت. حادثه مهیب و حجم‌ آوار بی‌محابای بهمن دره هزار بهمن چون آوارگی زلزله روزهای گذشته سرپل ذهاب انبوه و ناگهانی بود و همه این را از شتاب و اندوه و نگرانی سخنان شاهین می‌شد فهمید و من زود فهمیدم!
دوم: این دومین بهمن مهیبی بود که من و شاهین فتحی (معاون عملیات سازمان امدادونجات) را در کنار هم قرار داده بود. زمستان ۱۳۸۸ بود؛ من در مقام کنونی شاهین در سازمان امداد بودم و شاهین معاون امداد استان تهران. گروه کوهنوردی دماوند و جمع کثیری از جوانان کوهنورد در بهمن دیزین گرفتار بهمن هولناکی شده بودند. شاهین مشغول امدادرسانی و من مدام و لحظه‌به‌لحظه روند عملیات را پیگیری می‌کردم. ٨نفر جان باختند و ٥‌سال بعد، پس از کش‌و‌قوس‌های فراوان رأی دادگاه برای مقصرین این حادثه صادر شد.
سوم: صارم رضایی (مدیرعامل هلال‌احمر استان لرستان ) پشت خط بود و سخت درگیر حادثه و من نتوانستم با فرمانده میدانی محمدباقر محمدی (معاون امداد استان) تماس بگیرم. صارم و شاهین اطمینان دادند که تمام تلاش خویش را خواهند کرد و دستورات لازم را صادر کرده‌اند ولی مگر تشویش و اضطراب بهمن ویرانگر می‌توانست روزنه‌ای از امید به دلم راه دهد. من، بهمن و خشم ناگهانی، مهیب و هراسناکش را خوب می‌شناختم و البته نیز شاهین هم. در صدایش تشویش بود و اضطراب هرچند تلاش می‌کرد در پشت حنجره‌اش این اضطراب را فرو بخورد و پنهان کند. مدام تلفنم زنگ می‌خورد و همه از مشهد سراغ آنان را از من می‌گرفتند، منی که صد‌ها کیلومتر دور‌تر از بهمن در مشهد ایستاده بودم، مضطرب و نگران و با بغضی حجیم که تا حلقم بالا آمده بود، به استاندار با عجله گزارشی از چندوچون حادثه دادم و پایان سخن با فشردن دکمه شیشه‌ای روی صفحه مجازی میسر شد. نخستین پیکر بی‌جان دورتر از هجوم بهمن و در جان‌پناه به دست تیم جست‌وجو و نجات کوهستان شعبه ازنا رسید. علیرضا عاملی نخستین قربانی‌ای بود که بر اثر سرمازدگی جان خویش را از دست داده بود. بچه‌ها مدام زنگ می‌زدند، اذن سفر به اشترانکوه برای کمک به بچه‌های لرستان را می‌خواستند و من سخت درحال مقاومت و ایستادگی! نه؛ فقط یک کلام بود! گرچه دلم رضا بود، ولی ارزیابی حادثه و سطوح فرماندهی و اختیارات اجازه این‌چنین دستوری را به من نمی‌داد!
چهارم: همه‌وهمه نگران حال «سیدعلی حسینی» بودند؛ کوهنورد نجاتگر، مهربان و خندان مشهدی که اپراتور مرکز فرماندهی عملیات اضطراری استان بود و من بارها و بارها در کنارش بودم و ویژگی‌ها و خصوصیات این جوان عزیز خراسانی را کم‌وبیش می‌دانستم. جسد دوم یافت شد، به شاهین سریع زنگ زدم و عاجزانه خواستم خبری از سید و مرتضی غلامپور و ناصر اکبری بدهد، تلفن را قطع کرد و گفت: «منتظر باش»
و باز من و لحظات سخت انتظار و تماس‌های مکرر و دلهره‌آور دوستان کوهنوردان و مدیران و اصحاب رسانه. انگار ایستاده بودم در برابر باد! بادی شدید و وزان که قدرت نفس‌کشیدن را از دلم سلب کرده بود و من این بغض بی‌قرار و خار در چشم مدام چون پهلوانانی بر گود زمین خاکی کشتی چوخه پنجه‌در‌پنجه و میان در میان هم انداخته بودیم! پیامک‌ها بین من و شاهین ردوبدل شد و به او خاطرنشان کردم دارم سکته می‌کنم! شاهین جسد دوم را متعلق به سیدعلی اعلام کرد و من بی‌محابا گریستم. پشت خط رسول زارع بود و من رهاشده از آن بغض خفه‌کننده و مقهور و بازنده بر میدان پهلوانی چون رسول خادم شکست‌خورده و ناامید بلند‌بلند همچون کودکانی زار و نزار می‌گریستم و رسول زارع دایم تسلی می‌داد و این‌که برای حالتان خوب نیست! و مگر من حال و روز خویش را می‌دانستم! بغض حجیم پیروز میدان بود و مگر ما مردان بحران از جمع آدمیان بدریم که باید همیشه چون فولاد سخت باشیم و سترگ! نتوانستم و یک دل سیر گریستم. همه خستگی‌ها و رنج‌ها و مصایب مردمان سالخورده و رنجور سرپل ذهاب که بر سینه‌ام آوار شده بود، به ناگهان و چون آتشفشانی مذاب و داغ از چشمانم به بیرون سرازیر شد! آن‌قدر برای کرمانشاه و لرستان گریستم که مثل پر کاهی سبک شده بودم، حالا بهتر می‌اندیشیدم و دستور می‌دادم.
چقدر خوب بود در میانه حوادث و بحران‌ها برای ما مردمان اتاقکی مخفی برای گریستن می‌ساختند تا از رنج حوادث و سختی آن در اتاقک‌های شبیه اتاقک اعتراف کلیساهای مسیحیان می‌گریستیم و به عجز و ناتوانی‌مان در پیش‌روی عظمت بحران‌ها و حوادث در خلوت اقرار و اعتراف می‌کردیم!
پنجم: خیلی زود معلوم شد جسد دوم متعلق به سیدعلی حسینی نیست! دوباره تماس‌های مکرر دوستان سیدعلی؛ مجید زارع و مهدی صبوری و دیگران آغاز شد. بچه‌ها را فرستادم به سمت لرستان و دامنه‌های اشترانکوه شاید می‌خواستم خودم بروم ولی امکانش نبود! روز بعد؛ شنبه اجساد دیگران به همت بچه‌های مرد و توانمند لرستان و خراسان یافت شد و هنوز هیچ اثری از سیدعلی حسینی مهربان و شوخ و خندان که در تدارک ازدواجش بود، نبود! همه کوهنوردان نجیب و آسمانی از همه جای ایران خودشان را با میله‌های سونداژ به اشترانکوه و شرایط سخت و خطرناک دره ‌هزار بهمن رساندند تا مگر اثری از فرزند رسول خدا (ص) بیابند؛ روز و شب مشغول و سخت در جست‌وجوی اثری از سیدعلی ما بودند.
مشهد غرق ماتم و اندوه بود؛ پیکر بی‌جان ٧نفر از جانباختگان مشهدی را بدون حضور سیدعلی در حرم مطهر امام رئوف (ع) تشییع کردیم و هنوز تشویش و نگرانی و نگاه‌های ملتمسانه همکاران و نجاتگران و دوستان دست از دلم برنمی‌داشتند. محمد کبادی؛ هماهنگ‌کننده میدانی و محمدباقر محمدی (معاون امداد لرستان) که سلامتی‌اش را از فرط خستگی از دست داده بود، در بیمارستان بستری شده بود! فضای مجازی ایران پر از تصاویر و درد نامه‌های سیدعلی شده بود و انگار اینک فشار این فضا بغضی در گلو و خاری در چشم من شده بود. جناب دکتر پیوندی؛ رئیس محترم جمعیت مدام پیگیر حال سیدعلی و تجسس او بود و یادداشتی نیز باز نشر کردند:
«تا‌به‌حال سرنوشت ١٤نفر از اعضاي گروه ١٥نفره‌اي كه در اشترانكوه بهمن اسيرشان كرد، معلوم شد؛ ٨نفر جان باختند و ٦نفر هم زنده پيدا شدند. فوت ٨نفر کام همه ما را تلخ کرد. خدا به خانواده‌هایشان صبر دهد و این مصیبت را به آنها و به جامعه ورزشي كشور تسليت عرض می‌كنم. پيداشدن آن ٦نفر زنده، بعد از لطف خدا مرهون تلاش‌هاي بچه‌هاي باغيرت هلال‌احمر بود كه ممنون تك‌تك‌شانیم، اما اين كوهنوردان، نفر پانزدهمي هم دارند. كسي كه يك‌جور ديگر برايمان عزيز است و سرنوشت نامعلومش همه‌مان را كلافه كرده است؛ سيدعلي حسيني كه جزو نجاتگران هلال‌احمر است و حالا خودش گرفتار حادثه است. بچه‌های ما انگار که برادرشان را گم كرده‌اند؛ تلخ و غمگین‌اند. ما تمام تلاشمان را خواهيم كرد تا برادرمان را پيدا كنيم؛ ان‌شاءالله زنده. حالا جمله زيبايي ميان بچه‌های ما دارد دست‌به‌دست می‌شود: نجاتگر اول صبر می‌كند تا خيالش از همه تيمش راحت شود، بعد رخ خودش را نشان می‌دهد.»
دکتر علی‌اصغر پیوندی.
ششم: شب پنجشنبه بود نزدیکی اذان صبح خواب سیدعلی را دیدم شاد و خندان دستی بر سرش کشیدم، دستم خونی شد، ترسیدم ولی با ترس گلو و پیشانی‌اش را بوسیدم.
از خواب پریدم اذان می‌دادند به دلم برات شده بود امروز سیدعلی یافت خواهد شد. نزدیک ١١ صبح صارم رضایی زنگ زد و خبر را داد و تسلیت گفت و من دوباره بی‌محابا گریستم.
هفتم: خوب شد سیدعلی عزیز!
خوب شد
ممنون که صعودت به آسمان را از مشهد و از شهر امام مهربانی پسندیدی!
قلب‌هایمان در گلو و خار در چشمانمان می‌ماند، اگر نمی‌آمدی!
عنان کار از دست و دلم رها شده بود، پسر نجیب و با صلابت خراسانی!
٧روز بی‌نهایت صعب و دشواری بر روح وقامتمان رقم خورد علی!
خوب صداقت و صافی و مهربانی‌ات را به رخمان کشیدی!
فرمانده‌ات سخت دلتنگ است. دلتنگ که قدر لحظه‌های با توبودن و خندیدن با تو را ندانست!
خوب شد آمدی سیدعلی جان خوب شد!
اگر نمی‌آمدی، فرمانده‌ات پیر می‌شد و دگر فرمانده پیر و فرتوت و سست نهاد به چه کار می‌آید!؟
معلوم شد صداها و نجواهای همه ما را شنیدی برادر کوچک من!
شاهین پیامک کرد:
« ایستاده در مه!
بر فراز قله‌های به آسمان نزدیک
سیدعلی را می‌گویم
غمش را برایمان جا گذاشت
انگار بهمن
روی موهای ما هم نشست
سفیدتر شده‌اند انگار!»
ارسال به دوستان  نسخه چاپی


نام:  
پست الکترونیکی:  
نظر شما:  
کد امنیتی